مهمیزهای سیاه به قلم آزاده دریکوندی
پارت سی و یکم
زمان ارسال : ۴۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 13 دقیقه
ناگهان رعد و برقی سهمگین او را از خواب پراند... چشم که به پنجرهی اتاقش دوخت ماه کامل به او گفت که همه چیز فقط یک رویا بوده است! روی کمر شد و دستانش را عمود بر بدنش از هم گشود و به سقف سفید رنگ بالای سرش چشم دوخت.
- خوشت اومده ازش؛ مگه نه؟!
سرش را خیلی سریع به سمت راستش چرخاند تا منبع صدای ناشناس را بیابد؛ اما هیچکس غیر از خودش توی اتاق نیمه تاریکش نبود... نگاهش را به روبهرویش برگردا
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
آزاده دریکوندی | نویسنده رمان
متاسفانه توهم شنیداری داره 🥺
۲ هفته پیشZarnaz
۲۰ ساله 00زمان ها که خیلی فکرش مشغول باشه توهم شنیداری میزنه الانم فکرش خیلی مشغوله هم***روحش نیلی عزیز نیست ودوست داره پیداش کنه بیارتش قرص روحش رو براش بنوازه ولی نیستش که اگه اراده کنهمثلشکارهاپیداشمیکنه
۱ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
دقیقا چنین مواقعی توهم میزنه👌🏻👏🏻اون نیلی رو هم خیلی خوب گفتی عزیزم دقیقا اگه بخواد میتونه خیلی راحت پیداش کنه؛ اما اگه گفتی دلیلش چیه که این کارو نمیکنه؟☺️
۱ ماه پیشZarnaz
۲۰ ساله 00چون شاید به خواد از اشکان کمک بگیره اونم بگه چرا این همه پیگیره ین دختره هستی فکر کنم
۱ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
شاید اشکان... شاید اشکان نه...🤔
۱ ماه پیشZarnaz
۲۰ ساله 00راستی منظورش از درسته چی بود؟ مثلا رابطه آخه بعدش اسم میلاد آمد؟ فول عالی مرسی عزیزم ❤️💋
۱ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
همونطور که بچهها گفتن دُرسته یعنی اون مواد رو اصلا مخفی نکردن و کاملا قابل شناسایی هستش اما میستری یعنی اینکه پنهانش کردن
۱ ماه پیشZarnaz
۲۰ ساله 00آزاده جونم مثل همیشه درجه یک خیلی ممنون ❤️آزاده جونم دلم برای اطلاعیه هات تنگ شده نمیزاری لطفا 🥺میستری نمیدونم چی 🙈
۱ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
میستری رو بچهها زحمت کشیدن و گفتن😍 اطلاعیه هم به زودی قطعا میذارم😍الان درگیر یه سری ویرایش ها هستم واسه همینه که اینجا هم کم پیدا شدم🥲
۱ ماه پیشHoda
00بچم از دلتنگی داره از دست میره😅
۱ ماه پیشالف جیم
01😂😂😂😃خوشم میاد آدمای با ابهت از طرف یه دختر ناز و کیوت به واسطه عشق زمین بخورن 😎
۱ ماه پیشماندانا
00من یکی از این مورد شدیداااااا متنفرممممم 😣😣😣😣😣😣😣😣😣😣😣😖😖😖😖😖😖😖😖😖😖
۱ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
واقعیت اینه که قوی ترین آدمها هم در مقابل عشقشون ضعف دارن🥲
۱ ماه پیشآمینا
10ای آزاده من منتظر بودم رسیدم آخر پارت میستری و درسته رو توضیح داده باشی😅😅والا پدرمون مافیا نبوده😅
۱ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
از اونجایی که بابای خودم مافیاست بذار بهت بگم😂😂منظورش از میستری همون بار مخفی شدهاس ولی درسته یعنی باری که ابدا مخفی نشده و خیلی خوشگل و سریع قابل شناسایی هستش☺️
۱ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
البته من خودم دارم از اصطلاح میستری استفاده میکنم. توی زبان انگلیسی یعنی رمز و راز و این حرفا
۱ ماه پیشراپونزل
۲۵ ساله 00واااای بالاخره سورن عاشق نیلی شدند🥲 چقد منتظر این لحظه بودم😁یکم طول کشید ولی اینقد کله داستان هیجان انگیز و قشنگه که ارزششو داشت🤗مرسی عزیزدلم بازم ترکوندی عالی بود😍💯
۱ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
ممنونم🥰 امیدوارم تا انتها همینقدر دوسش داشته باشی💚فعلا هم قراره طول بکشه تا جریان این موضوع روشن بشه😅
۱ ماه پیشمهلا
00💜☠💜☠
۱ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
💚💚
۱ ماه پیشپرنیا
00نیلی شده رمز آرامشش😍😍😍❤️ 🔥 بنظرم وقتایی که فکرش درگیر چیزی میشه توهم میزنه و میستری بنظرم جاساز توی معده یا تاروپود فرش و اینا باشه🤔
۱ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
هر دو بله😍👏واقعا رو ابرام وقتی میبینم انقدر دقت دارید همه تون🥰
۱ ماه پیشالف جیم
10این قسمتش خیلی به دل نشست😎 بخصوص اونجایی که وسط حرفش گفت نیلی نیست.. به نظرم زمانهایی که دنیال آرامشه یا ذهنش درگیر چیز مهمی میشه، مثل نیلی نیلی دیگه کم کم براش مهم شده، به قول خودش طبیب پیدا کرد
۱ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
انقدر خوشم میاد که مخاطبین این رمان انقدر متن رو با دقت میخونن که من اگه چیزی رو مستقیم توی متن نگفته باشم متوجه میشید🥺💚💚💚همینطوره! وقتهایی که مضطربه و فکرش درگیره دچار توهم میشه
۱ ماه پیشساناز
00💙💙💙💙💙
۱ ماه پیش
ایلما
00همین مونده بود توهم بزنه سورن 😐نیلی پیداشو تا سورن یه کاری دست همایونفرا نداده